کفشهای سیاه منبا لکههای کهنهگی شانبا سوراخهایی که باران رابه جورابهای من پیوند میدادندچهقدر دنبال تو آمدندچهقدر صبورانه منتظر ماندندبرای شنیدن صدای کفشهایتبر سنگفرش پارک پرت کنار بزرگراهچهقدر رج زدند آن خیابان خاطرهخیز رابرای تلاقیِ کوتاه نگاههامانکه همیشه ختم میشد به اخمِ توو من چه ظالمانه از یاد بردمشانبا خریدن کفشی نوکفشی که قشنگ بوداما نمیتوانست تازیوار ردت را بو بکشدو گم شدم با کفشهای تازهامدر خیابانهایی که به تو نمیرسیدندبلکه هنوزدر کنج انبار آن خانهی قدیمیجفتی کفش سیاه کهنه مانده باشدکه نمکیها همروی خوش به آنها نشان نمیدهندباید دوباره بپوشمشان!شاید آن کفشها همچنانراه رسیدن به تو را بلد باشند. عشق❤❤...
ما را در سایت عشق❤❤ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nayabaran62 بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 12:37